گلدونه خونه ماگلدونه خونه ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

مــــــــــــادرانـــــــــــــــــــه

اولین هدف پرنسسم

دیروز  (در 1 سال و 8 ماه و 13 روزگیت) وقتی داشتم بهت میان وعده شیر و کورن فلکست رو می دادم از مزایای شیر و اینکه استخوانها رو چه طور قوی می کنه صحبت می کردم می گفتم زود بزرگ شی بری مدرسه و تو با خوشحالی منو نگاه می کرده و دهانت را باز می کردی ناخود آگاه یهو ازت سوال کردم که چه کاره بشی؟ گفتی دوتور یعنی دکتر و من با تعجب بهت نگاه کردم و خنده ام گرفت که این دکتر شدن رو کی بهت یاد داد ولی برام جالب شد و ادامه دادم بعد با چی بری ؟ و تو با خنده رو لبهات گفتی با ماشین، پلین plane من باز هم از این حرفت مشعوف تر شدم. امروز صبح وقتی با پدرت صبحانه می خوردیم دوباره اینو ازت پرسیدم و تو دوباره همین جوابها رو دادی و پدرت هم تعجب کرد. خوشحا...
29 آبان 1393

شهر موشها و سینما

با خاله معصومه و پرهامی یه هویی تصمیم گرفتیم شما ها رو ببریم شهر موشها. پرهام 11 ماه ازت بزرگتره. رفتیم سینما و شماها فیلم نگاه می کردید و هرجا شعر و آواز بود شروع می کردی به رقصیدن البته دیگه آخرای فیلم خسته شده بودی انگاری حوصله ات سر رفته بود و با بچه های پشتی و بغلی و جلویی و البته بزرگترها بازی می کردی. چند بار هم برا اینکه بری بیرون از سینما گفتی جیش دارم تا ببرمت بیرون ای دخمل زرنگ من. چند وقتیه که با همین ترفند تو ماشین و بیرون از خونه می خوای بری چیزهای جدید ببینی و ما هم فعلا دست به فرمان شماییم. اولین حضورت در سینما برایم جالب و خوشایند بود خوشحالم که از محیط و تاریکی اش نترسیدی و مثل خانومها نشستی رو صندلیت.
4 آبان 1393

محبت دخترانه 2

نوزده ماهگی: بشقاب ناهارت را  با دو قاشق یکی برای خودت و یکی برای من که بهت غذا بدهم را جلویت می گذارم. قاشق را بر می دارم تا با دستهای کوچکت آن را پر کنی و درون دهانت بگذاری جسته و گریخته با کمک من پرش می کنی و نیمی از غذا را ریخته و بقیه را با تلاش در دهانت می گذاری یکی دو بار امتحان می کنی. منم هم در این بین سعی می کنم تا بهت غذا بدم ناگهان قاشق را پر از برنج می کنی و به سوی دهان من می گیری خنده ای بر لبانم جاری می شود می گویم: نه عزیزم تو بخور. گویی نمی شنوی و دهانت را باز می کنی و بگویی بخوووووووور یعنی به من نشان می دهنی که دهانم را باز کنم! از تو اصرار و از من انکار دیگر دست به غذایت نمی زنی و غذایی را که من هم بهت می دهم ن...
4 آبان 1393
1